پرش به محتوا

داستان یک زن

    در یک محله‌ی بی سر و صدای حوزه سوم شهر کابل، وارد یک کوچه خاکی شدیم و در جستجوی یافتن آدرسی  شدیم که از قبل به ما داده شده بود. همراه با همکارم نمبرهای نوشته کنار در و  روی دروازه ها را به دقت بررسی می‌کردیم تا بتوانیم خانه مورد نظر را پیدا کنیم. بالاخره خانه را پیدا کردیم، خانه قدیمی و گلین در میان خانه‌های شیک و چندین طبقه.  همکارم وقتی نگاهش به خانه ساده افتاد با تعجب با خودش گفت: ” جالبه، یعنی خانم یگانه اینجا زندگی می‌کند؟”

    من دروازه را زدم و منتظر نشتستیم تا کسی دروازه را باز کند. یک زن نسبتا جوان با نگاههای غمگین دروازه را باز کرد وقت نگاهش به ما افتاد لبخند زد. او خانم زهرا یگانه بود. زهرا بعد از احوال پرسی ما را به داخل خانه همراهی کرد. خانه کوچکی با دو اتاق، که یکی برای نشیمن و دیگری برای کار و مطالعه استفاده می‌‌شد. اتاق نشیمن با جملات قصار و اشعاری با خط نستعلیق فارسی به شکل قشنگی تزیین شده بود. اتاق دومی پر از کتاب، مجله و روزنامه ها بود که در هرگوشه و کنار اتاق چیده شده بود.

    ما در وسط اطاق که برای مطالعه و یا احتمالا کار خالی گذاشته شده بود نشستیم تا مصاحبه خود را شروع کنیم. زهرا به کتاب‌های که دور و برش چیده شده بود نگاه کرد و سپس با لبخند به من نگاه می‌کند و می‌گوید: ” چون خودم خانه‌ای ندارم و در خانه های کرایی زندگی می‌کنم. مجبورم هر سال و یا هر از چند سال خانه را تبدیل کنیم و به خانه دیگری کوچ‌کشی کنم. بنا بر این نمی‌توانم قفسه بزنم تا کتابهایم را روی قفسه ها بچینم. علاوه بر آن، وقتی کاری ندارم به کتابهایم پناه می برم و کتاب می‌خوانم. گاهی هم که دوستانم می‌آیند کتاب ها را زیر و رو می‌کنند.”

    وقت از او در باره زندگی اش پرسیدم، با آهی عمیق که نشانی از گذشته‌های سختی  او داشت شروع کرد. از ولایت هرات، جای که در آن متولد شده بود تا ایران، کشوری که در شش ماهه‌گی مجبور شد همراه با خانواده اش به دلایل جنگ‌های داخلی در افغانستان به آنجا پناهنده شود. او می‌گوید خاطرات تلخ ایران هنوز هر از گاهی او را آزار می‌دهد. هرچند با وجود محدودیت های رسمی و بدبینی‌های نسبتا رایجی که نسبت به مهاجران افغانی در میان جامعه ایران وجود دارد، او موفق شد درسهایش را تا دوران لیسه (دبیرستان) در ایران پیگیری کند. او فقط سیزده ساله بود که از طرف فامیلش مجبور شد با مردی ازدواج کند که نه  تنها دو برابر او سن داشت که معتاد به مواد مخدر هم بود. یک سال بعد زهرا مادر شد، اما کودکش معلول بود. پس از چند سال دست و پنجه نرم کردن با معلولیت

    سر انجام در اوایل چهار سالگی درگذشت.

    زهرا می‌گوید: او و خانواده اش در سال 2004 از ایران دوباره به هرات برگشت. وضعیت بدی بود. هیچ چیزی نداشتیم، شوهرم معتاد بود و من باید کار می‌کردم

    تا کودکانم را تامین کنم و از طرفی هم باید پول پیدا می‌کردم تا شوهرم برای اعتیادش مواد مخدر تهیه می‌کرد. یک روز چون نتوانستم پولی را که او خواسته بود برایش تهیه کنم، بسیار عصبانی شد. شب وقتی با سرفه و استفراغ از خواب بیدار شدم،  من و بچه‌هایم در اتاق فقل شده میان دود و آتش گیر افتاده بودیم. اما آنقدر خوشبخت بودیم که حجم عظیم دود توجه همسایه های مارا جلب کند. آنها بالاخره ما را از یک مرگ حتمی نجات دادند.” یاد آوردن خاطرات تلخ گذشته هنوز او را آزار می‌دهد، صورتش بر افروخته می‌شود و سپس با اطمینان ادامه می‌دهد: ” این اتفاق درسی برای من داد که به نحوی تمام زندگی ام را دگرگون کرد. من در خواست طلاق دادم، تصمیمی که در جامعه محافظه کار افغانستان اقدامی بسیار رادیکال بود. من بعد از یک کشمکش طولانی بالاخره موفق شدم طلاق بگیرم.”

    زهرا برای مصئون ماندن از اقدامات انتقامجویانه شوهرش، همراه با دو طفلش به کابل می‌آید. در کابل مهارت های آشپزی او به کمکش می‌آید و موفق می‌شود پس از مدتی کار پیدا کند. همزمان او کودکانش را حمایت می‌کند، آنها را به مکتب می‎فرستد و خودش نیز مکتب را تمام می‌کند و در دانشگاه ثبت نام می‌کند. در کنار درسهای دانشگاهش او موفق می‌شود به عنوان دستیار تحقیق در یکی از موسسات غیر دولتی مشغول کار شود و در جریان این کار به بسیار از ولایات افغانستان سفر می‌کند، با هزاران مرد و زن از اقوام ، گروههای اجتماعی،  پیروان مذاهب و ادیان مختلف از نزدیک صحبت می‌کند. او می‌گوید این تجارب عمیقاَ بر روی زندگی و نگاه او به وضعیت و مسائل زنان در افغانستان تاثیر گذاشت و او را به یک فعال

    سر سخت حقوق زنان تبدیل کرد.

    زهرا یگانه فعلا به عنوان مسئول بخش زنان بنیاد آرمانشهر فعالیت می‌کند و همچنان نهاد غیر دولتی خودش را تحت نام ” رنگمین گمان” تاسیس کرد. این نهاد بر بنیاد فعالیت های رضا کارانه ایجاد شده و در بخش نسل سوم حقوق بشر یا محیط زیست فعالیت می‌کند. او همچنان در هماهنگی با انتشارات بنیاد آرمانشهر کتابهای رایگانی را میان دانشجویان و جوانان توزیع می‌کند تا آنها را به مطالعه تشویق کند. سال گذشته زهرا یگانه نخستین کتاب خودش را زیر نام « روشنایی خاکستر» منتشر کرد. این کتاب باعث توجه و بحث‌های دامنه داری راجع به موقعیت زنان در جامعه افغانستان شد. توجه و تقاضا برای این کتاب در حدی بود که چاپ دوم آن تنها چند ماه بعد از چاپ اول آن به بازار آمد و قرار است چاپ سوم آن در لندن منتشر شود و نسخه انگلیسی آن نیز در دست کار است.

    روشنایی خاکستر با آنکه کم و بیش روایت شخصی از تجارب فردی زهرا یگانه است، اما بطور مشخص به موقعیت زنان در جامعه افغانستان از یک منظر کاملا زنانه می‌پردازد. به عنوان یک زن،  زهرا بسیار صریح و بی پرده از تجارب خود از کودکی تا بزرگسالی و از فامیل جای که در میان آنها زندگی می‌کند تا جامعه جای که در میان آنها کار و فعالیت دارد، در این کتاب می‌نویسد. در این کتاب او از لایه های مختلف خشونت، تبعیض و عصبیت مردسالارانه علیه زنان  پرده بر می‌دارد تا بتواند هرچه بهتر و آشکارتر این واقعیت های تلخ را در ذهن مخاطبانش به نمایش بگذارد. هرچند او در ادامه اذعان می‌کند که خشونت در افغانستان یک پدیده بسیار پیچیده و چند جانبه است. به همین خاطر کتاب روشنای خاکستر مورد استقبال و تحسین خوانندگانش قرار گرفت.

    زهرا می‌گوید: ” از یک منظر کوچک، روشنایی خاکستر شاید تنها داستان سرگذشت زندگی خودم باشد، اما اگر به زمینه اجتماعی آن نگاه کنیم، این داستان زندگی تمام زنانی است که در افغانستان زندگی می‌کنند. با وجود جامعه بشدت محافظه‌کار  افغانستان، من به شکلی بسیار صریح و برهنه‌ی از تابوهای حاکم بر زندگی زنان افغان نوشتم، شاید به این دلیل بود که کتاب من به شکل غیر منتظره ای، خوانندگان بسیاری در میان نسل جوان اعم از زنان و مردان پیدا کرد. سالها پیش وقتی نوشتن این کتاب را شروع کردم، هرگز فکری به تشویق‌، تکریم و انبوه نظریات مثبت و امیدوار کننده ای که تاکنون از سوی خوانندگانم رسیده است نکرده بودم. راستش غیر منتظره بود! من چندین زنگ، ایمیل و پیام دریافت کردم که خوانندگان کتابم از برداشت و احساسات شان در مورد کتاب برای من نوشته بودند. چندین نفر برایم گفت آنها هنگام خواندن کتاب گریه کرده اند. زنی گفت رفتار شوهرش نسبت به او پس از خواندن کتاب به شکل چشمگیری تغییر کرده است. همه‌ی اینها برای او شور و اشتیاق بیشتر و همینطور مسئولیت بیشتر به همراه می‌آورد و مرا وادار می‌کند تا به راهی که در آن قدم گذاشته ام با دقت و جدیت ادامه بدهم.”

    هرچند زندگی هنوز برای زهرا ساده و آسان نیست. چون او تنها سرپرست فرزندانش است و باید آنها را از هر لحاظی حمایت کند.  با این وجود او می‌گوید: ” اینها بخش از زندگی است، امکان ندارد زندگی بدون مشکلات باشد؛ اما هیچ چیزی نمی‌تواند مرا از پیگیری اهداف و آرزوهایم بازدارد. من فکر می‌کنم قرار نیست ما دوباره زندگی کنیم و هیچ‌گاهی هم آن فرصت کاملا دلخواه ما فرا نمی‌رسد که بدون مشکلات آرزوهای خود را پیگیری کنیم. پس ما باید برای آنچه زندگی می‌کنیم و

    برای آنچه به دنیا آمده ایم مبارزه کنیم.”